ستایش قهرمان پرورانه از امیرکبیر برپارهای نقایص مشهود در شخصیت وی سرپوش گذاشته و علل واقعی اختلافاتش با شاه را به ابهام بیشتری کشاند. در این #رشتو سعی میکنم با نگاه قرن ٢١ دلایل سقوط امیر در قرن ١٩ را تحلیل کنم اگر هم #ریتوییت کردید که خیلی بامعرفتید
مجددا این رشتو تحلیل شخصی من از یکی از دراماتیک ترین اتفاقات تاریخ ایران است. که همچنان بر افکار عمومی تاثیر خود را حفظ کرده. شما میتوانید با آن کاملا مخالف باشید. ولی بشما نگاهی فراتر از ویکیپدیا و حتی کتابهای موجود ارائه میکند ٢
امیرکبیر قبل از حضور در تبریز و در مسند امیرنظام، به مدت ۴ سال در ارزورم عثمانی اقامت داشت (١٨۴٣-١٨۴٧) و مأمور حل و فصل اختلافات مرزی ایران و عثمانی بود، در حین ماموریت خود بارها با دیپلماتهای روس و بریتانیا ملاقات داشت و برای آنها چهرهای کاملا شناخته شده بود. ٣
بنظر این حقیر همین اقامت ۴ ساله در عثمانی باعث شد امیرکبیر از اوضاع دربار ایران و همچنین اهمیت شبکه های درونی قدرت بیخبر باشد. در عثمانی کارها تنها بر اساس لیاقت هییت انجام میگرفت و نیازی به همراهی شبکه های قدرت نبود، ولی اوضاع در ایران کاملا متفاوت بود ۴
در بازگشت از عثمانی (ظاهراً) در تبریز با استیونس کنسول بریتانیا در تبریز ملاقات میکنه و استیونس به او پیشنهاد میده که از تجربه خارج از کشور خود در نظم دهی نظام جدید در آذربایجان استفاده کنه و احتمالا با توصیه استیونس امیرنظام آذربایجان میشه. ۵
مشخص نیست این انتصاب اولیه تاچه حد از حمایت ناصرالدین میرزا ولیعهد برخوردار بود ولی قطعا توصیههای استیونس نقش اصلی را در آن داشت. پس شما میبینید که امیر در ایران بدون شبکه و بدون یار و یاور بود، به علاوه که اقامت نسبتا طولانی در خارج از ایران او را ازدسایس دربار دور کرده بود. ۶
همین اقامت در ارزروم (قبل از آن برای تنفیذ قرارداد ترکمنچای با خسروی میرزا به سنت پطرزبورگ و یک بار هم با ناصرالدین میرزای کودک به ایروان رفته بود) به او نگاه بسیار وسیع و متفاوتی از دنیای امروز در مقابل تمام دیگر رجال درباری داده بود. ٧
در ١۴ رجب ١٢۶۴ قمری شورشی ضد مسیحی توسط مردم تبریز رخ داد که سخت گیری امیر نظام بر متخلفان چندین کشته بر جا گذاشت و میرفت که تبدیل به بحرانی بزرگ برای حکومت شود. در نهایت ناصرالدین میرزا جوان کمی کوتاه میاد و موضوع ختم بخیر میشه. ٨
در نهایت در شوال ١٢۶۴ (٢ ماه بعد از شورش ) محمد شاه در ۴٠ سالگی و براثر نقرس میمیره و ناصرالدین جوان با کمک همین امیرنظام و استیونس با لشکری به سمت طهران روانه میشوند. ٩
راز موفقیت ابتدایی امیرکبیر گذشته از استعداد تسلط او بر نظام جدید یعنی لشگر آموزشی دیده بود، تنها شبکه قدرتی که امیر فرزند آشپزباشی بدون هیچ نیروی موثر در قدرت از خودش داشت. بیش از استعداد، مذاکره و تماس با نمایندگان روس و انگلیس در تبریز وزارت نظام جدید را نصیبش کرده بود١٠
او برای ممانعت از دسیسه روسها بنفع عموی ناصرالدین(بهمن میرزا)، استیونس را قانع کرده بود که ناصرالدین هوادار انگلیسهاست و بنفع آنهاست تا از او حمایت کنند ١١
حالا این مقام «امیرکبیر» از کجا پیداش شد؟ ادامه تا دقایقی دیگر ولی لطفا توییت اول رو #ریتوییت کنید تا بقیه هم بخوانند ١٢
پس از ورود به تهران میرزا تقی خان برای اطرافیان ناصرالدین جوان را هم از دربار بیرون انداخت. در تکمیل استیلای خود بر شاه به سپاهیان هشدار داده بود که از هر گونه افراط کاری ضبط مواد غذایی غیرنظامیان در طول راه دوری جویند ١٣
دو جوان مهتر را که ده قطعه شال از اموال شاه دزدیده بودند مجازات کرد و حالتی از ترس در اردوی شاه به وجود آورد. ١۴
به محض ورود به طهران شاه تمام امور مملکت را به امیر سپرد؛ ما تمام امور ایران را به دست شما سپردیم، همین امروز شما را شخص اول ایران کردیم و به عدالت حسن رفتار شما با مردم کمال اعتماد را داریم ١۵
در تاریخ سلطنت قاجار هیچگاه این همه قدرت یک نفر از اهل دیوان تجمیع نشده بود. ارتقای امیر نظام به مقام صدارت، رجال سیاسی طهران را تکان داد ١۶
میرزا تقی خان اول میرزا آقاخان نوری که از تبعید به پایتخت آمده بود رو با خشونت بازگرداند، صدرالممالک اردبیلی دیگر رقیبش را به قم تبعید کرد. این همه عدم انعطاف در فضایی که تمام تحولات قاجار بر اساس خانواده و ریش سفیدی صورت میگرفت و انگار امیر قصد نرمی با هیچ گروهی نداشت ١٨
نکته عجیب نگاه قرن ٢١ من به داستان این است که شما وقتی در فضایی تا این حد برای خود دشمن میتراشید (ولو به قصد خیر) نتیجهاش اظهر من الشمس است. یعنی امیر از آن خود خبر نداشت؟ و متوجه نبود که کله پا میشود؟ 🤔١٩
منصب امیرکبیر در زمان قاجار تعدیلی بود از یک رتبه نظامی عهد صفوی، امیر محمدقاسم خان قوانلو (پدر مهد علیا) آخرین دارنده ابن عنوان بود و مهد علیا تلاش بسیاری کرد تا این عنوان را برای برادرش سلیمان میرزا حفظ کند که موفق نشد و باز تخم کینه دیگری بر علیه امیر 😬 ٢٠
مهد علیا میتوانست بهترین متحد امیر در درون کشمکشهای دربار باشد که احتمالا بدلیل شایعات روابط آزاد جنسی مهدعلیا،امیر با بیدتبیری به آن روی خوشی نشان نداد. ( ساده است دویست سال قبل را امروز نقد کنیم🙄) ادامه دارد اما ریتوییت اولی فراموش نشه تصدقتون ٢١
افتضاحی که با ١٣ سال زمامداری آغاسی بر کشور حکمفرما شده بود برای شاه جوان چارهای نگذاشته بود تا قدرت کامل کشور را در اختیار امیرکبیر قرار بده، اما همین امیر کوچکترین قدمی برای ایجاد شبکههای از قاجارهای متحد خود انجام نداد ٢٢
امیر در ابتدای کار یکی از بزرگترین اشتباهات سیاست خارجی خود را بضرر کشور و حتی شخص خودش مرتکب میشه، سر موضوعی بچهگانه با کنت دو سرتیژ وزیر مختار فرانسه در زمان ناپلئون سوم دعوا میکنه که به قطع ارتباط ایران و فرانسه منجر میشه. ٢٣
فرانسه در آن زمان در بحبوحه بحثهای جمهوری دوم قرارداشت و امیر کبیر احتمالا نگران بود که این بحثها از طریق سفیر فرانسه به ایران هم برسد. ولی این قطع ارتباط روسیه و بریتانیا را مالک الرقاب ایران میکند. در حالیکه میتوانست از فرانسه برای تعادل کمک بگیرد🤦🏻♂️ ٢۴
تکرار میکنم ما تنها قصد بررسی داریم و نه ایراد گیری از سیر وقایع، اما سفر به اصفهان شاید همان نقطه سقوط امیرکبیر داستان ما بود 😕 ادامه دارد ٢۵
فرانت در طهران در گزارش خود مینویسد: هرچند امیرکبیر نه فاقد توانایی و نه مال پرست است با این حال کند بسیار یکدنده و زود هراس با وضعیت درباره آشنایی چندانی ندارد🥴 دارودسته نیرومندی نیز بر ضد صدراعظم در کار است لذا باید آزادمنش باشد و سعی نکند تمام قدرت اجرایی را به چنگ گیرد٢۶
میببنید که خطر هر روز نزدیک میشده ولی انگار همه این خطر را متوجه میشوند بجز خود امیر 😨 افزایش درگیریهای روز افزون امیر با مادر شاه، ناصرالدین جوان را بر آن میدارد که خواهر ١٣ ساله تنی خودش (ملک زاده) را به عقد امیر پنجاه و چند ساله در بیاورد 🙄🤯 تا موضوع ختم بخیر شود. ٢٧
امیر را هم مجبور میکند که عیال خود را که در تبریز مانده بود طلاق دهد 🤷🏻♂️ ولی همین هم خشم مهدعلیا از امیرکبیر را افزون میکند. ٢٨
در این میان روسها و سفیر دسیسه گرشان ( پرنس دالگورکی) که خود از خاندان رومانوف ها بود و با امیر اصلا رابطه خوبی نداشت میره سراغ تنها شبکه امیر در کشور «نظام جدید آذربایجان» ٢٩
در ربیع الثانی ١٢۶۵ سربازان نظام جدید که در طهران بودند به بهانه عدم دریافت مواجب خود شورش میکنند و در مقابل ارگ تجمع میکنند، همین باز پایه های قدرت امیر را از همیشه لرزانتر میکند. در همینجا امیر از فرانت انگلیسی میخواد که از نفوذ خود استفاده کند و شورش را بخواباند 🙄🤦🏻♂️٣٠
آرام آرام میبینیم که امیر در مخمصه افتاده و هر روز تنهاتر در جستجوی راهی برای برون رفت از گرفتاریهاست. ولی بدون نفرات بدون تیم و با دشمنانی که حلقه محاصره را هر روز تنگ تر میکردند چطور چنین چیزی امکان پذیر است؟ اینجاست که شما اشتباه پشت اشتباه میکنی ٣١
محمدشاه زنی کرد و سنی مذهب داشت که سوگلی او بود از او فرزندی داشت به نام عباس میرزا مُلک آرا، شایعات میگن که عباس نه به خاطر پدرش عباس میرزا که بخاطر میرزا آغاسی که نام او هم عباس بود. ( تپه های عباس آباد در طهران هم از املاک او بود ) ٣٢
ناصرالدین شاه بدرستی یا غلط نسبت به این بچه حساسیت داشت 🤷🏻♂️ مهد علیا علیا هم چشم دیدن هووی خود را نداشت در این اثنا محمود میرزا اولین ولیعهد او هم فوت میکنه و به حساسیت او افزوده میشه 😨 همه اینها رو داشته باشید تا به نقش امیر برسیم در این ماجرا ٣٣
در تابستان ١٢۶٧ قمری شاه و امیر تصمیم میگیرند به اصفهان بروند، امیرکبیر با ترس اینکه (احتمالا به غلط) تنها گذاشتن عباس میرزا ١٣ ساله و مادرش در طهران باعث سواستفاده سفرای روس و بریتانیا میشود به آنها هم گفت همراه باشند ٣۴
همین کافی بود تا آتش خشم شاه و مادرش و تمام پاچه خواران قاجار رو بر علیه امیر شعلهور کند، در طول سفر هیچکس محلی به این بچه و مادر بسیار زیبایش نمیکند، به آنها توجه و ملاطفت بیشتری میکند که آنهم باعث کلی حرف و حدیث میشه 🥴😨٣۵
این رویه سوءظن شاه به امیر را نهتنها شعلهور که به مرحله جنون رساند. در راه بازگشت کاروان همایونی در قم شاه که تحمل عباس میرزا برایش غیر ممکن شده بود فرمان داد که او بعنوان حاکم قم در همانجا بماند (بخوانید تبعید شود) ٣۶
امیرکبیر که خبر دار و غافلگیر شد دستور داد او و مادرش به موکب بپیوندند 🤯 شاه این بار بر علیه امیر به خشم آمد و دستور داد به قم برگردند (عجب شیر تو شیری بوده 😁) ٣٧
شگفتا که امیرکبیر با این همه زمانی که با شاه سپری کرده بود و تسلطی که بر خلق و خوی او داشت بدرستی یا غلط از این حساسیت او آگاه نبود یا اهتمام کافی به آن نداشت😬بعد از بازگشت به طهران دیگر رابطه به آن شکل اول نبود و مخالفان متوجه شدند که با کمی فشار به هدف خود میرسند. ٣٨
امیرکبیر بیش از هر صدراعظم دیگری در سنت نظام ایرانی- اسلامی خطوط جبهه پیکارش را بیمحابا بلادفاع گذاشت. اتکای مطلقش به شخص شاه که رو به کاهش گذاشته بود او را بیش از پیش در معرض دسیسه و تبانی دربار قرار داد تنها یک قدم تا سقوط کامل مانده ٣٩
بدگمانی جایگزین دلبستگی شاه به وزیرش شده بود، جرئت بر ترس فائق آمده بود. میترسید امیر به کمک انگلیسیها درصد براید برادر صغیر ناتنی اش را به جای او بنشاند و بعد خود در مقام نایب السلطنه قدرت را به دست گیرد ۴٠
شاه هنوز از نفوذ امیر در نظام جدید و قشون مطمئن نبود پس او را از صدارت عزل ولی همچنان او را در مقام امیر کل قشون (فرمانده کل قوا) نگه داشت ولی عملا از فرماندهی هم محروم بود خانه نشین و بدون دسترسی به شاه 😨 ۴١
ولی از نامه های شاه و امیر در محرم ١٢۶٨ مشخصه که او همچنان بشدت دلبسته امیر و امیر دلهره از پایان کار خویش دارد. او تلاش میکرد با شاه دیدار کند ولی شاه امتناع میکرد( احتمالا بر اساس وسوسه اطرافیان) ۴٢
از اینجا به بعد لطفا به سیر وقایع بشدت دقت کنید و فکر کنید اگر شما بودید چه میکردید؟ آیا واقعا میشود پایانی دیگر بر این درام به شدت ایرانی- اسلامی متصور بود؟ ۴٣
روز جمعه ٢٢ محرم ١٢۶٨ شاه، میرزا آقاخان نوری اعتماد الدوله را بعنوان صدراعظم معرفی میکند، که برای امیر مانند میخی بر تابوتش بود. اما به عنوان فرمانده قشون به مراسم سلام در همان روز دعوت شد 😳 این فرصتی بینظیر برای او بود که از نزدیک با شاه ملاقات کند ولی او از رفتن سرباز زد 🤦🏻♂️۴۴
این یک هدیه الهی برای مهدعلیا بود که در انتظار سقوط امیر و بدست آوردن دل پسرش از طریق نوری بود. شیل سفیر جدید بریتانیا هم از این موضوع خیلی خوشحال بود. ۴۵
در ابتدا قرار بود امور داخله در دست صدر اعظم باشد، امور خارجه در دست خود شاه و امور لشگری در اختیار امیرکبیر. در واقع شاه که الان بالغ شده بود میخواست از تجمع قدرت در دست یکنفر جلوگیری کند (آفرین به هوش و ذکاوتش) ۴۶
ولی این بضرر انگلستان بود، چون نوری که آدم آنها بود عملا دیگر طرف آنها نبود، و با خود شاه طرف بودند، جمع اضداد، امیرکبیر معزول، شاه دمدمی مزاج و صدراعظم جاه طلب 🙄۴٧
دوری نوری از تماس راحت با انگلیسیها انگلستان را از دخالت در امور ایران محروم میکرد و باب طبع شیل نبود. همین عوامل دست به دست هم دادند تا سرنوشت شومی برای امیر رقم بخورد 😨۴٨
امیر که منزوی شده بود از انتصابهای نوری شکوه به شاه میبرد و این آخرین مکاتبات آنها با یکدیگر بود. امیر با سرزنشهای خود(احتمالا از روی استیصال) شاه را به حیرت واداشت و به او نوشت؛ ۴٩
تو مردی پست و بزرگانِ ایران را زیر دست بودی. این قوت و قدرت از که یافتی که بدین مقامات بلند شتافتی. چرا چندین بیهوده می خروشی؟ امیرکبیر فهمید که دیگر افسون او بر شاه کارگر نیست و زمان او تمام شده است۵٠
آمادهاید برای حیرت انگیز ترین بخش این داستان؟ مطمئن هستم از اینجا به بعد را باور نخواهید کرد ولی عین تاریخ و مکتوب در اسناد بسیاری است «درخواست پناهندگی امیرکبیر» 😱😳 باور نمیکنید ولی عین حقیقت است ریتوییت یادتون نره ۵١
در نهایت و از سر استیصال در ٢٣ محرم ١٢۶٨ برای شیل پیام فرستاد و ابراز امیدواری صمیمانه کرد که جناب وزیر مختار اختلافات گذشته را از یاد برده و چنانچه امیر از جانب شاه احساس خطر کرد به او اجازه دهد در سفارت پناه جوید 😱😱😱😱 ۵٢
چون میدانم خیلی مناقشه برانگیز است این موضوع در نامه شماره ٢٠٣ شیل به پالمرستون به تاریخ ١٨ نوامبر ١٨۵١ آمده است 😳😱 ۵٣
معلومه که شیل از خداش بود و فرصت میدید، شاه به امیر حکومت فارس و اگبعد اصفهان رو پیشنهاد میکنه کههمه رو امیر رد میکنه(احتمالا چون میدانست در امان نخواهد بود) نوری به دست و پای شیل میوفته که امیر را راضی کند در طهران نماند، ولی تلاش نمیکند که تضمینی برای جان امیرکبیر بگیرد. ۵۴
دو روز قبل هم که میرزا حسن خان وزیر نظام (برادر امیرکبیر) خبر برکناری خود از وزبرنظامی آذربایجان را میگیرد، به کنسول انگلیس پناهنده میشود که امیر دستور میده اونجا رو ترک کنه ۵۵
واقعا سیر حوادث بسیار سریع است هر انسان بالغی را هم میتواند به اشتباه بندازد چه برسه که داریم از کشوری به وسعت ایران با کلی بازیگر تا بن دندان مسلح صحبت میکنیم اشتباه کاملا در چنین فضای پرتنش و پرفشاری برای هر انسانی کاملا طبیعی است امیرکبیر هم سوپرمن نبود ۵۶
امیر برای پوزش از حرکت برادرش به شاه نامه ای مینویسد😓 بنظر میاد که دیگه امیدی ندارد؛ «ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد» و «الحکم لله به فضای آسمانی و حکم پادشاهی حاضرم» «من ابلهانه گریزم در آبگینه حصار» باور کنید که دویست سال بعد هم حال آن مرد پنجاه ساله اشک بر چشمانم آورده 😓 ۵٧
به درخواست نوری (مشخص نیست از تقاضای امیر از شیل خبر داشته یا خیر) و موافقت شاه شیل حاضر بمیانجیگری شد. و امیرکبیر به حکومت کاشان منصوب شد. و شیل تضمین کرد که جان و مال و خانوادهاش در آنجا محفوظ خواهد بود. ۵٨
ولی درخواست امیرکبیر از سفارت بریتانیا طنزی تلخ را نمایان میکرد نه تنها امیرکبیر خود مخالف دخالت دو سفارت بود که خود او بست نشینی را هم منسوخ کرده بود و ماموران و گزمه هایش تمام امامزاده ها را برای متخلفان نا امن کرده بودند ۵٩
میانجیگری شیل هم فقط از برای رضای خدا نبود بلکه میخواست برای همیشه سایه رقیب را بر سر نوری نگه داره که دست از پا خطا نکنه 🤨 صبح ٢۵ محرم پزشک سفارت دیکسون به منزل امیر میرود تا ترتیب اعزام او و خانوادهاش به کاشان را بدهد ۶٠
به سفارت میفرستد تا خیالش راحت باشد اما به شکلی که مشخص نبود چگونه دالگورکی (سفیر روسیه) که فهمیده بود امیر در حال فرار از مخمصه با میانجیگری بریتانیا است بلافاصله یک گروه قزاق را به خانه امیر میفرستد ۶١
تا اعلام کند آماده اعطا پناهندگی بیقید و شرط به امیر و تحتالحمایگی امپراطور معظم روسیه به اوست . و همه این اتفاقات در مقابل چشمان دیکسون پزشک سفارت افتاد 😳😳😳۶٢
امیر که حسابی مردد شده بود، در حضور دیکسون و حسینقلی خان نواب منشی ایرانی سفارت انگلیس که منتظر امضای توافقنامه بودند میگوید به شاه بگویید به کاشان نمیروم و قصد ندارم طهران را ترک کنم 😱😱😱۶٣
مهم نیست که اینها رو امیر واقعا گفته یا نه ولی متأسفانه به نقل از او گفته شده و ثبت شده شیل هم به نوری مینویسد که عاقبت امیرکبیر دیگر به من مربوط نیست. برای شیل این یک افتضاح سیاسی و شکست در مقابل امپراطوری روسیه بود. چون آنها اصلا ایران را که حساب نمیکردند ۶۴
شیل به نوری اطمینان داد که اگر حتی امیرکبیر را هم بگیرند از خود واکنشی نشان نمیدهد و سعی میکند او را از واکنش خشمگینانه دالگورکی هم مطمئن کند ۶۵
میبینید که سقوط چگونه تکمیل میشود؟ هر قدم، گامی به سوی پایان است، همانطور که خود امیر گفته بود؛ من ابلهانه گریزم در آبگینه حصار ۶۶
ولی از طرفی این حرکت روسیه خشم شاه را هم به حد اعلی رسانده بود، قزاقهای روس خانه امیر را محاصره کرده بودند و خانه ای که خواهرش در آن سکونت داشت را در جلوی چشمش تحت الحمایه گرفته بودند، شاه در آستانه جنون بود ۶٧
نوسان امیرکبیر میان دو سفارت بیتردید اشتباه بزرگ او بود. همانگونه که در گذشته در جهت پیشبرد سیاست خارجی خود رقابت موجود بین دو دولت بهره گرفته بود حالا هم لابد تصور میکرد میتواند به همان شیوه حداکثر استفاده شخصی را بجوید۶٨
مری شیل همسر شیل در خاطرات آن روزش نوشته؛ امیر فریب منابع دیگر را خورد در واپسین ساعات حمایت انگلستان را ترک گفت و از عزیمت در موعد مقرر سرباز زد کسانی که به آنها اتکا کرد به هنگام نیاز قصور ورزیدند و او را در وضعیتی بدتر از قبل رها کردند ۶٩
امیرکبیر مجددا در ٢٧ محرم نامه دیگری به شیل مینویسد و ناامیدانه تلاشی برای فرار از مخمصه میکند ولی دیگر بسیار دیر شده بود. و نامه ره به جایی نمیبرد ٧٠
همسر شیل در خارج شهر موکب امیر و شاهدخت رو در محاصره قراولان دیده بود و از آنها به موکب تشییع جنازه یاد کرده بود. تبعید امیر تنها چهار روز طول کشید تا با دستور شاه در حمام فین کاشان ...😓 ٧١
امیدوارم که کمی این داستان درام براتون روشن تر شده باشد و دقت کنید که در زندگی شخصی تون هم یک اشتباه کوچک میتواند شما رو به اشتباههای بزرگتر و متعدد هدایت کنه. پس مراقب باشید ٧٢
در نگارش این متن از کتاب قبله عالم نوشته عباس امانت و خاطرات مری شیل Glimpse of life and manners in Persia استفاده کردم متشکرم از همراهی همه 🙏
اگر از این داستان خوشتون آمده در این مومنت داستانهای دیگری از تاریخ ایران را تعریف کردم